صدا مبهم شنیده می شد «بلند شو! ... » چند مرتبه این صدا تکرار میشود تا کم کم هوشیاری به من بازمیگردد ، «بلند شو! الان نمازت قضا میشه!»؛

ساعت خواب کاملی نداشتم و و خیلی سخت بود که از روی رخت خواب گرم و نرم بلند شوم و برای وضو گرفتن مسیر روشویی را پیدا کنم!

به هر حالتی شده نماز را خواندم و مجدد به رخت خواب برگشتم...

اصلا شبیه به اولین هفته انقلاب درونی نبود!

ولی یک اشتباه خوب باعث شد که وضعیت درست شود ، اشتباه تاریخ نوبت رزرو شده دندان پزشکی ؛ ساعت 7:30 صبح که تاریخ برای هفته آینده بود ، خیال کردم نوبت برای امروز است!

توفیق اجباری باعث شد که متعهدانه روز اول هفته را مفید استفاده کنم!

نوشیدن یک فنجان قهوه برای شروع یک روز پر انرژی با هوشیاری کامل لازم بود.

یک موزیک لوفای روی ایرپاد پخش کردم و سوار موتور وسپا شدم و با آرامش همراه با کتاب های درسی افتادم در مسیر کتابخانه ، مسیر لذت بخشی بود چون باید از روی پل رودخانه عبور کنیم و این منظره زیبا قرار است چاشنی این حس خوب شود!

به نظرم تلاش خوبیه برای یک شروع متفاوت ، هرچند تغییر چندان چشمگیر نیست ، ولی توقع بیشتری از خودم ندارم .

خدا رو شاکرم بابت این ذهنیت ، که مانع بزرگی برای بی ارزش و تباه شدن زندگی و آینده من خواهد بود...

 

در آخر این مطلب : امیدوارم این تغییرات شخصیتی روی وبلاگ نویسی ام موثر باشد ، به شکلی که نوشته هایم هر روز بهتر از دیروز تایپ شوند   :)